شبکه چهار - 24 دی 1400

"اخلاق" با کدام منطق؟(۲) (چند و چون فلسفی در "خوب" و "بد")

نشست (آیت الله مصباح، "فیلسوف اخلاق" و تبیین عقلانی "ارزش و ضدارزش" ) _ ۱۳۹۹

بسم‌الله الرحمن الرحیم

تبیین نظریه آیت‌الله مصباح در فلسفه اخلاق درجهت فلسفی کردن اخلاق یا توضیح مبانی فلسفی اخلاق اسلامی نقش نیَت و انگیزه در ارزش عمل و فعل اخلاقی شنیدن، اما یک توضیح دقیق فلسفی هم دارد. و آن این است که چون ارتباط بُعد انسانی یک عمل ارادی با یک فعل جسمانی و فیزیکی از طریق اراده انسان، اراده فاعل صورت می‌گیرد شخص فاعل و عامل بسته به این که اراده اصلی او به چه چیزی تعلق گرفته است یعنی آزادانه و آگاهانه کدام هدف نهایی را هدف خود قرار داده و بعد به دنبال ابزار و وسایل و مقدمات آن رفته که آن اهداف درجه 2 و 3 و 4 و در واقع اهداف ابزاری هستند و اهداف مقدماتی یا متوسط هستند آن اراده اصلی و هدف اولیه که قرار است نتیجه کل آن مقدمات باشد یعنی به لحاظ تصور فاعل و تصدیق او در ذهن و اراده او اولین اراده است و هدف اصلی و هدف اول است به لحاظ تحقق خارجی باید ظاهراً هدف آخر و نهایی باشد یعنی نتیجه نهایی باید همان هدف اولیه باشد آن وقت آن که آن هدف اولیه که نتیجه نهایی بوده آن باعث انگیزه و اراده در شخص فاعل شده آن چیست و به کدام یک از مراتب نفس و کدام بُعد از ابعاد انسان و به کدام از استعداد از استعدادهای انسان ارتباط دارد؟ به حیوانیت ما مربوط است؟ به غرائز ما؟ به ادراکات حسی و تجربیات حسی ما فقط محدود است همین نیازهای طبیعی مادی یا مربوط به قلمرو خیال و اهدافی است که لزوماً و مستقیماً خیلی ممکن است محسوس و مادی نباشند اما به یک معنا خیالی هستند یعنی مثل ریاست، محبوبیت و حبّ غلبه و از این قبیل. یا این که نه، مربوط به سطح عالی و متعالی انسانیت انسان است که عبارت است از بُعد عقلی و عقلانی که ازرش‌های اخلاقی را معنا و قداست می‌بخشد. از این‌جاست که تأثیر عمل معلوم می‌شود. قوای نازل نفس همین قوایی است که در عالم جسم از طریق بدن بروز کرده است. هر کدام اینها کمالاتی داشت اما این کمالات به اصطلاح ریز کمال هستند کمالات ریز هستند این‌ها کمالات میانه و ابزاری‌اند آن کمال اصلی که هدف است آن کمال نهایی و مطلق است کمالاتی که مربوط به قوای نازل نفس در عالم طبیعت است اینها همه باید توسط عقل ما و اراده ما و نیّت ما جهت داده بشوند به سمت آن کمال اصلی که کمال مطلق و کمال نهایی است یعنی خداوند. یعنی هر عمل اختیاری ما, هر فعلی که ما این‌جا آزادانه و آگاهانه انجام می‌دهیم منشأ آن چیست؟ منشأ آن این است که نفس ما توجه کرده به یک هدف خاص، ارضاء خاص، کمال خاص، برای نفس در یکی از مراتب پایین و یک شأنی از شئون خودش. یعنی نفس ما میل کرده به دیدن تصویر زیبا. به چشیدن لذت خوردن یا خوابیدن یا لذت جنسی و از این قبیل. آیا این کمال است؟ بله این کمال همان قوه است این هدف همان شأن از شئون انسان است اما این‌جا که می‌گوییم کمال، این کمال فلسفی است نه کمال اخلاقی، کمال ارزشی نیست، کمال جمسانی ما در خوردن غذای خوشمزه است این کمال به معنی این نیست که ارزشش در آن است این برای این ساخته شده است. کمال قوه شهوت در ما این است که ارضاء بشود و به لذت جنسی برسد منظورش این نیست که این هدف مقصد خوب یا بد است؟ این منظور این است که این قوه شهوت ساخته شده برای این هدف. اما این هدف که هدف نهایی است کل اهدافی که مربوط به این عالم طبیعت و رتبه وجودی و جسمانی و دنیوی ماست همه اینها وسیله و مقدمه هستند تمام این کمال‌ها یعنی این هدف‌گذاری‌های فلسفی این‌ها باید مقدمه برای آن کمال مطلق فلسفی نفس بشوند که از آن‌جاست که کمال اخلاقی و ارزش‌ها معنا پیدا می‌کنند. از آن‌جاست که اخلاق فلسفه پیدا می‌کند. این کمالات جسمانی یعنی این که غرائز و قوای ما برای چه هدفی ساخته شدند که ما برای آن می‌رسیم و لذت می‌بریم در عالم طبیعت و جسمانیت این کمال‌ها اثر دارند در آن تکامل اصلی که جوهر نفس ما و روح ما به مراتب عالی‌تر وجودی تکامل پیدا کند اثر دارد اما اثر مستقلی ندارد مثلاً ما غذا می‌خوریم از غذای خوشمزه و زیاد لذت می‌بریم خب این یک بُعد یک مراتب از کمالات نازل ما را که مربوط به رتبه مادی نفس ما و جسم ماست یک شأن از شؤن و یک رتبه پایین وجودی ما را تأمین می‌کند غذا خوردن، و لذا لذتی می‌دهد متناسب با همان قوه. اما آیا یک کمالی برای نفس و روح من هم الآن این لذت غذا ایجاد کرد یا نکرد؟ این برای نفس کمال ایجاد کرد اما در همان مرتبه. در همان مرتبه جسمانی که متعلق به بدن ماست یعنی در همین شأن خاص غذا خوردن. یعنی کمال بدن من این است که به غذایی برسد که لذت بیشتری از آن ببرند و سیر بشود. کمال بدن من در این است که به لحاظ جنسی ارضاع بشود و لذت ببرد. کمال بدن من این است که بخوابد و از این خوابیدن لذت ببرد و از این قبیل. خب این کمال بدن یعنی چه؟ این کمال به این معنی نیست که این تکامل کامل‌تر است. کمال اخلاقی نیست. معنی‌اش این نیست که ارزش آن بیشتر است. معنی‌اش این نیست که ارزش من به این است بلکه معنی‌اش این است که این قوا ساخته شده تا بدن را از این جهت تأمین کند و این بدن باشد تا من بتوانم با این بدن اینجا ابزار و پلکانی بشود برای ارتقاء روحانی و اصلی من، تکامل نفس من. این تکامل قوای نازل نفس است. نه تکامل نفس در مراتب عالی. این کمالات کمالات فلسفی‌اند نه کمالات ارزشی و نسبی و پراکنده‌اند. حالا چه زمانی این کمالات مادی و پراکنده منسجم می‌شوند و به کمال روح و نفس من کمک می‌کنند؟ یعنی واقعاً من را به رشد و تعالی می‌رسانند؟ آن وقتی که مقدمه و زمینه بشوند و کمک بکنند در تکامل جوهر نفس من با همان کلیّت نفس. یعنی چه؟ یعنی هر فعلی، هر ارضائی، هر لذتی در هر بُعد کمک کند برای تکامل در ساحت همه مراتب و کلیّت نفس. در واقع یک کمال نسبی در یک مرتبه خاص و شأن خاص. مثلاً غذا خوردن. چه زمانی باعث تکامل نفس انسان به عنوان موجود واحد کلّی بسیطی که مراتب و شئون گوناگون دارد می‌شود؟ هر وقت باعث تکامل آن شد آن وقت این کمال نسبی واقعاً کمال است و در مسیر کمال اصلی و کمال مطلق قرار گرفته است. اینجا رابطه لذائذ مادی با تکامل معنوی روشن می‌شود که این لذائذ چگونه مانع می‌شوند بر سر تکامل انسانی یا به آن تکامل کمک و معین می‌شوند. اگر این مراحل پایین نفس همین بُعد مادی ما، این کمالات و لذت‌هایی که به دنیا می‌بریم این‌ها خودش هدف شد یعنی من می‌خوابم نه این که برای این بدن تجدید قوا کنم بلکه می‌خوابم برای این که از خواب بیشتر لذت ببرم. می‌خورم نه برای این که بدن احتیاج به غذا دارد می‌خورم برای این که این لذت خوردن را بیشتر تجربه کنم. رفتار جنسی‌ام در حدی نیست که نیاز جنسی آرام بگیرد و تولید مثل بشود بلکه این خودش برای من هدف شده است یعنی برای لذت بیشتر دنبال این عمل می‌روم. خب وسیله شد هدف، یعنی مراتب پایین نفس یک کمالاتی یک اهداف تأمین شده‌ای دارد که حالا خود آن‌ها هدف شد. یعنی نفس ما اصالتاً به آن‌ها توجه کند و خود آنها را هدف بگیرد چه اتفاقی می‌افتد؟ نفس ما کوتوله می‌شود. روح ما تنزل می‌کند و هم‌قد همان مرتبه نازل از قوای خودش می‌شود یعنی قرار بود هدف باشد این‌ها وسیله باشند آنها هدف می‌شوند و نفس وسیله می‌شود. یعنی ما به رتبه نازل‌ترین بُعد وجودی و قوای نفسانی خودمان تنزل می‌کنیم. یعنی انسانیت ما تحت الشعاع حیوانیت ما قرار می‌گیرد آن وقت چه اتفاقی می‌افتد؟ ما به آن تکامل و کمال حقیقی‌مان نمی‌رسیم عمرمان این‌جا تمام می‌شود در حالی که تمام وقت و توجه‌مان را صرف همین لذائذ جمسانی کردیم در حالی که این جسم با ما نمی‌ماند آن لذت‌ها و آن کمالات نسبی به ضرر آن کمال اصلی، به ضرر رشد معنوی و عقلانی ما به کار رفته است آن وقت این‌جا کامل نمی‌شویم فرصت تمام می‌شود می‌میریم این بدن و این فرصت عمل صالح و فعل اخلاقی از ما گرفته می‌شود از این عالم وارد مراحل بعدی و عوالم بعدی می‌شویم کاملاً ناقص. ناقص از این‌جا می‌رویم. چرا؟ چون به کمالات نسبی مربوط به قوای نازل نفس و ابعاد مادی‌مان اکتفا کردیم همه وقت‌مان را روی آن گذاشتیم و به آن‌ها عادت کردیم ما از سنخ آنها شدیم. رتبه ما پایین آمد ما در پایین‌ترین رتبه وجودی‌مان ترمز زدیم نفس ما خودمان نفس‌مان را در مراحل نازل اول خط شروع متوقف کردیم ما مانع شدیم از این که ارتقاء پیدا کنیم به سوی آن بی‌نهایت. و این کمالات نازل کمالات جزئی و نسبی که عرض کردیم این‌ها کمال ارزشی نیست کمال فلسفی است یعنی یک ابزاری است که در اختیار آن گذاشته است این‌ها از آن کمال حقیقی و تکامل ذاتی روح مانع شده است که کمال حقیقی انسان است و باعث سعادت ماهاست و ما روح و ابدیت‌مان را فدای غرائز جسمانی محدود و هدف را فدای وسیله کردیم از این عالم ناقص می‌رویم و در عالم برزخ مشکلات زیادی داریم چون ناقص هستیم باید کامل بشویم بعد هم قیامت کبری است آن وقت همین‌جاست که گفتند نیت و انگیزه چرا اصل است و هدف بسیار مهمی است و نقش بسیار مهمی در معنا دادن به فعل اخلاقی دارد؟ چقدر نیَت در تکامل نفس مؤثر است؟ اگر بهترین عمل به ظاهر را که حُسن فعلی دارد و کارهای خوب را انجام بدهیم اما نیّت ما هدف‌گیری آن کمال مطلق و هدف اصلی نیست هدف خدا نیست کمال مطلق نیست تمام این زحمات بدنی و اعمال جسمانی که اینجا انجام می‌دهیم آثار آن فقط همین آثار طبیعی و اجتماعی و مادی است که این‌جا می‌ماند و باعث آثاری در کمال شخصیت و روح ما ندارد. اعمال جسمانی و منشأ عمل بدن ما آن بخشی که به اختیار ماست عمل اختیاری مرتبط با نفس ماست من تصمیم می‌گیرم دستم را بالا بیاورم نیت من چیست؟ یک وقت می‌خواهم با این حرکت به شما توهین کنم یک وقت می‌خواهم حواس شما را پرت کنم یک وقت می‌خواهم توجه شما را به مطلب مهمی جلب کنم و از این قبیل. خب نفس از طریق آگاهی و آزادی و انتخاب و اراده بدن را به یک عملی وادار می‌کند فرمان می‌دهد که این کار را انجام بده, دست توی جیبت بکن پول را بردار و به کسی که نیازمند است بده. فعل بدن من چطوری با نفس من مرتبط شد و تابع اوست و از آن فرمان برد؟ از طریق این توجه و اراده. یعنی چه؟ یعنی این انگیزه. بنابراین فعل بدنی که من انجام می‌دهم آن وقتی عمل صالح، یک عمل خودب، خدمت به مردم و از این قبیل است، آن وقتی من را کامل می‌کند و باعث کمال نفس من می‌شود و من را به سعادت می‌رساند و من را به کمال مطلق و به خداوند نزدیک می‌کند که هدف آن کمال مطلق باشد نه این اهداف نازل. نفس در آن لحظه‌ای که دارد آن عمل را انجام می‌دهم آن لحظه به کدام بُعد و به کدام رتبه وجودی خودم توجه دارم؟ به کدام شأن از شئونات یک رتبه وجودی، به کدام رتبه از مراتب وجودی کمال خودم به کدام کمال توجه دارم؟ به آن بُعد که می‌خواهم مشهور بشوم؟ مرید پیدا کنم؟ می‌خواهم محبوب بشوم؟ به این که می‌خواهم یک معامله پرسودی پشت سر آن بکنم و از این قبیل؟ کدام؟ آن نوع توجه من که به کدام کمال توجه اصیل پیدا کردم باعث می‌شود که در من اراده بوجود بیاید و میل کنم. چه چیزی را اراده کردم؟ هدف گرفتم؟ که عمل جسمانی من آن را انجام داد؟ آن چیزی که در واقع توجه اصلی من، هدف اصلی نفس من آن بود. آن چیست؟ آن چیزی است که به حُسن و قبح فاعلی برمی‌گردد. یعنی این فعل، فعل خوبی است به عنوان فعل، اما من به عنوان فاعل، فاعل خوبی هستم؟ یعنی این روح من با توجه به کمالات تصمیم گرفت و این عمل من را به کمال می‌رساند یا ساقط می‌کند؟ این است که ممکن است با یک فعل حسن فاعل قبیح، فعل خوب انجام بدهد اما انگیزه نادرست است و سقوط معنوی و روحانی در آن ایجاد می‌شود. خب حالا این چند مقدمه کاملاً ما را رساند فلسفه اسلامی اخلاق با این تقریر، چگونه اخلاق و ضد اخلاق ارزش‌ها را رده‌بندی می‌کند. حالا به چه معنا یک انسان فاعل اخلاقی می‌شود ویک فعل، فعل اخلاقی می‌شود این توضیحات ما را تا اینجا رساند که فعل اخلاقی فعلی است که، فعلی ارزش اخلاقی دارد که بیشتر باعث تکامل نفس بشود و روح ما را حقیقت ما را و آن کمال مطلق که خداست نزدیک‌تر کند البته این نزدیکی و دوری، تقرّب به خدا، بُعد به خدا، که روشن است که قرب و بُعد مکانی و جسمانی نیست چون خداوند که مادی نیست این قُرب و بُعد معنوی است که در همین فلسفه اخلاق توضیح داده شده است که به چه معناست؟ که حالا تخلّق به اخلاق الهی، اتصاف به صفات الهی، اسماء حسنای الهی و از این قبیل.

در این تبیین، موضوع فعل اخلاقی چه شد؟ موضوع آن فعل اختیاری شد. عملی که آزادانه و آگاهانه صورت بگیرد تابع اراده من است. من هرچه را که اراده کنم کدام کمال را؟ کدام رتبه از هستی خودم را هدف گرفتم؟ هرچه را هدف گرفتم و اراده کردم عمل من به همان می‌ارزد هرچه را نیّت کردم فعل من همان‌قدر می‌ارزد اگر کمال مطلق را هدف گرفتم و نیّت کردم فعل اخلاقی با بالاترین ارزش است این عبادت و کمال حساب می‌شود اگر نکردم کمالات پایین واسطه را که ارزش اخلاقی هم ندارند یعنی همین لذائذ و هدف‌گذاری‌های مادی حسی یا حداکثر خیالی مثل جاه‌طلبی،‌ شهرت‌طلبی، مریدبازی، هرچه را هدف گرفتیم در همان سطح نفس ما می‌ماند. در همان حد ناقص می‌ماند. روح فعل اختیاری همین انگیزه و نیت است که منظور تو از این عمل چیست؟ بله این عمل، عمل خوبی بود اما تو چرا این کار را کردی؟ یعنی نفس تو چرا به این عمل توجه کرد؟ دنبال چه بودی؟ دنبال خدمت به خلق بودی؟ دنبال شهرت‌طلبی بودی؟ دنبال اطاعت خداوند بودی؟ دنبال یک معامله مادی بودی؟ دنبال چه بودی؟ این فعل از کجا ناشی شده است؟ منشأ آن همین نفس و روح من است. یعنی چه؟ یعنی توجه نفس من است. یعنی من به چه توجه داشتم؟ کمیّت و کیفیت آن چه بود؟ آن توجه در چه سطحی و به چه چیزی تعلّق گرفت که باعث شد چه انگیزه خاص متناسب با آن در من بوجود بیاید آن اراده خاص بوجود بیاید و بعد آن اراده به این عمل جسمانی خاص منتهی شود که این عمل ابزار است آن فعلی که ما در بیرون انجام می‌دهیم یک مبارزه سیاسی و یک کار اقتصادی، یک کار فرهنگی، همه آن‌ها ابزار است، شکل است، قیافه است، ظاهر کار است اصل کار، آن نیست. آن بُعد فیزیکی اعمال به ما نمی‌رسد. آثاری متوجه دیگران می‌کند یک آثار موقتی هم این‌جا برای ما دارد اما جزء حقیقت ما نیست ارتباط آن عمل با من و با نفس من مربوط به نیّت و انگیزه من است که من به چه چیزی توجه کردم و اراده کردم. بقیه همه چیز جنبه ابزاری دارد. افعال و اعمال. لذا هیچ عملی برای تکامل انسان مستقلاً و بدون نیّت ارزش ذاتی ندارد ولو آن عمل، عمل درستی باشد ولی تو آدم درستی نیستی من آدم درستی نبودم گرچه عملی که کردم عمل درستی بود. چه زمانی یک عمل ارزش اخلاقی پیدا می‌کند؟ از کجا این ارزش اخلاقی می‌آید؟ از این‌جا که من با چه انگیزه‌ای عمل را انجام دادم یعنی چه نوع توجهی به چه چیز این عمل داشتم؟ دنبال چه بودم که این عمل را به عنوان وسیله انجام دادم؟ عمل جسمانی وسیله و واسطه است یک ابزار است و یک مسیر است و مؤثر است و این که یک هدف خاصی را در نفس من محقق کند که ما به آن کمالات نسبی گفتیم. حالا اگر نفس من به این عمل جسمانی توجه خاصی نداشته باشد یعنی نیّت نکرده باشد و یک هدف معنی فرا و روای این عمل جسمانی هدف نگرفته باشد هیچ عمل جسمانی، هیچ کمالی برای نفس و برای من نمی‌آورد ولو در مسیر آزادیخواهی و عدالتخواهی، مبارزه، خدمت به خلق، خیریه، علم، آموزش، هر کاری هم بکنند چون من مراتب را پایین را هدف گرفتم به همان‌ها هم رسیدم و می‌رسم و بالاتر نمی‌روم. این است که می‌گویند الاعمال بالنیات. این است که می‌گویند عمل بدون نیّت مرده است و یک فعل مرده است و زنده نیست این است که می‌گویند نقش اصلی در فعل اخلاقی را نیت دارد یعنی تکامل ما و سعادت ما بدون آن نیّت و انگیزه که اصلاً معنا ندارد. معنا ندارد نه این که ما قرارداد نمی‌کنیم واقعیت ندارد برای این که آن است که به آن معنا می‌دهد و بُعد اخلاقی عمل را ایجاد می‌کند چون نفس ما و تکامل ما، رابطه کمال و نفس یعنی تکامل ما از طریق اعمال آگاهانه و آزادانه و اختیار جسمانی ما از چه طریقی رابطه‌اش برقرار می‌شود؟ رابطه روح وجسم چطوری وصل می‌شود؟ از طریق هدف‌گیری و نیّت، انگیزه. هدف‌گیری در عالم معنا اول است. چه را نیّت کردی؟ کدام مرتبه از مراتب هستی را؟ کدام بُعد وجودی خودت را هدف گرفتی؟ عمل جسمانی خاصی را با شکل خاصی از آن عمل متناسب با آن هدف انتخاب می‌کنیم یعنی چه؟ یعنی نیّت عمل و شکل عمل بین‌شان یک تناسبی هست و من توجه می‌کنم به خودم و به آثار عمل خودم و اراده خودم از این زاویه توجه می‌کنم بعد یک عملی که خودش و شکل آن مناسب با این هدف‌گیری من باشد یعنی این انگیزه و نیّت من، آن را انتخاب می‌کنم یعنی فعل ارادی و اختیاری من که انگیزه‌اش را از روح من گرفته و از آنجا هدف گرفته و خودش را روی یک هدف نفسانی من تنظیم کرده است حالا در یک عمل نفسانی شکل عمل، زمان عمل، کمیّت و کیفیت عمل و متناسب با آن انگیزه و تابع آن انتخاب می‌کند. مثلاً من می‌خواهم نماز بخوانم ولی هدف من این است که پیش شما مهم و محترم باشد می‌بینم که برای شما نماز محترم است من می‌خواهم پیش شما به عظمت برسم و محبوب شما و مراد شما بشوم. می‌بینم چطوری می‌شود پیش شما محترم شد؟ می‌بینم چه پیش شما محترم است. حالا آن را من به آن نماز و عمل خیر و آن مبارزه سیاسی یا هر چه که هست مثلاً هنر، ورزش، آن‌ها را وسیله می‌گیرم ولی هدف من این است که محبوب بشوم، مشهور بشوم به پول و قدرت برسم و از این قبیل. یعنی فعل جسمانی من تابع آن هدف‌گیری نفسانی من شد بنابراین چون تناسب بین شکل عمل و روح عمل هست آن وقت این‌جا در این فلسفه اخلاق توضیح می‌دهند که ما نمی‌توانیم هر عملی را با هر انگیزه‌ای انجام بدهیم یک تناسبی بین عمل، فعل، نیت و انگیزه باید باشد مثلاً با انگیزه الهی من نمی‌توانم جنایت و خیانت بکنم. یک نسبتی بین انگیزه و عمل است اگر حُسن فاعلی دارم نمی‌توانم فعل قبیح را انجام بدهم فاعل حسن با فعل حسن سازگار است نیت خوب با عمل بد قابل جمع نیست پس وقتی می‌گوییم نیّت، نیّت یعنی هدف‌گیری روح. یعنی نوع توجهی که قبل از عمل به یک چیزی کردیم، به چه توجه کردیم؟ آن وقت عمل جسمانی‌ات را متناسب با آن شکل می‌دهید. انگیزه، همانطور که به عمل روح می‌دهد شکل به عمل می‌دهد شکل عمل را هم تعیین می‌کند مشخصات عمل را هم تعیین می‌کند اگر دارید برای خدا یک عملی را انجام می‌دهید نه برای شهرت، خب این که زمان آن، مکان آن و چگونگی آن یک مرتبه عوض می‌شود اگر هدف‌تان چیز دیگری شد سناریوی همین عمل را طور دیگری می‌چینید و مهندسی می‌کنید برای این که به آن هدف برسد. هر انگیزه‌ای متناسب با فعل و عمل خاصی است و زمان آن و مکان آن و کم و کیف آن، و همه چیزش با آن تنظیم می‌شود فرض بفرمایید من گرسنه می‌شوم احتیاج به غذا دارم می‌خواهم غذا بخورم، هدف من از غذا خوردن این باشد که این فشار گرسنگی کم بشود و بدن تغذیه بشود مثلاً سلامتی و حیات را در خودم حفظ کنم. خب این هدف‌گیری و انگیزه درست است. حالا بروم شروع کنم زباله بخوریم، یا کتاب بخوانم یا بروم بنشینم فیلم ببینم، ممکن است این کارتان هم جداگانه خوب باشد یا بد باشد اما این ابزار چه ربطی به آن هدف دارد؟ تو هدفت این بود که گرسنگی برطرف بشود خب باید یک ماده غذایی متناسب با این پیدا کنی تا این تأثیر را بگذارد. یک عمل دیگر بی‌ربط که نمی‌توانم بروم انجام بدهم تا این اثر را انجام دهد. بنابراین خیلی مهم است که هدف معنوی و روحانی ما از یک عمل چیست و شکل جسمانی و مادی آن عمل چیست؟ آن وقت انگیزه هرچه قوی‌تر، یا هر ویژگی دیگری که داشته باشد در شکل کار خودش را نشان می‌دهد یعنی شما از روی نحوه فیزیک یک عمل می‌توانید بفهمید که انگیزه این شخص برای این کار قوی است یا ضعیف است؟ شدید است یا نه؟ یا حتی کم‌کم می‌توانید بفهمید که منظورش از این عمل چه بوده است؟ این به ما کاری نداشت داشت کار خودش را می‌کرد یا نه دارد نمایش می‌دهد؟ خب ما از کجا این‌ها را می‌فهمیم؟ انگیزه طرف را که ما نمی‌فهمیم ما از روی اعمال یک شخص کم‌کم می‌فهمیم چون یک تناسبی است بین چگونگی، کمّ و کیف و زمان و مکان و جزئیات عمل با انگیزه آن که اگر هدفش آن بود این کار را چطوری این‌طوری یا این‌جا انجام داد؟ پس معلوم می‌شود هدفش از فلان عمل، فلان چیز بود نه چیز دیگری. البته این معنی‌اش این نیست که هر عملی با یک انگیزه انجام می‌شود. روشن است. ممکن است یک عمل چندین انگیزه مختلف و متفاوت داشته باشد. منتهی هر انگیزه‌ای که خودش را در یک شکل و خصوصیاتی در آن عمل نشان می‌دهد، متناسب با خودش آن انگیزه دیگر یک آثار دیگری در شکل و شمائل آن عمل دارد. یعنی هم می‌شود بنده یک عملی را با چندتا انگیزه انجام بدهم،‌ منتهی چندتا خصوصیت در آن هست، هر خصوصیت متناسب با همان انگیزه و نیت خودش است. در شکل عمل مادی خودش را نشان می‌دهد. مثلاً یک عملی را انجام می‌دهم هم می‌خواهم ورزش کنم، سلامتی پیدا کنم، هم می‌خواهم نشان بدهم به بقیه که من دارم ورزش می‌کنم پس یک آدم افسرده‌ای نیستم هم در مسیر ورزش یک کسی را هم می‌خواهم یواشکی ببینم. خب من الآن 3- 4تا انگیزه دارم هر کدام از این انگیزه‌ها آثار خودش را در شکل عمل من و کمّ و کیف آن، زمان و مکان آن و شدت و ضعف آن نشان می‌دهد. البته تشخیص آن برای همه آسان نیست و گاهی برای خود آدم هم تا دقت نکند برای خودش هم ممکن است خودش هم غفلت کند. از آن طرف ممکن است اعمال مختلفی را به اشکال مختلف انجام بدهیم با انگیزه واحد، یعنی هم می‌توانیم یک عمل را با چندتا انگیزه صورت بدهیم هم می‌توانیم چندتا عمل را با یک انگیزه صورت بدهیم. مثلاً هدف ما سالم بودن است، هم در تغذیه، هم در ورزش، چندتا عمل با یک هدف انجام می‌دهم این دوتا قابل توضیح در این فلسفه اخلاق است. اما این که بگوییم انگیزه کلاً به یک سمت می‌رود و هدف‌گیری روح و شکل عمل جسمانی به یک سمت دیگری می‌رود و این‌ها هیچ ارتباطی انگیز و عمل با هم ندارند و هر عملی را با هر نیتی می‌شود انجام داد و هیچ تناسبی بین این‌ها نیست و لازم نیست این غلط است و امکان ندارد و لذا غالباً هم از روی انگیزه افراد می‌شود اعمال‌شان را تشخیص داد و حدس زد. می‌بینیم فلانی نیت کرده فلان کار را انجام بدهد اعمال مختلفی را انجام می‌دهد چون نیت آن را می‌دانی می‌توانی حدس بزنی که این برای آن نیت دارد انجام می‌دهد. عکس آن هم هست از روی نیت اعمال هر فردی کم‌کم با آن آشنا نبودی کم‌کم انگیزه آن را می‌فهمی یک عملی را به یک شکلی انجام می‌دهد که 3 – 4تا احتمال در مورد آن هست و هرچه پیش می‌رود یک قرائنی به چشم می‌خورد و می‌بیند این کمیّت و این کیفیت و این شکل از عمل با نیّت الف و نیت ج سازگار نیست این با نیّت به سازگار است پس انگیزه او این است از روی عمل می‌شود انگیزه و از روی انگیزه عمل را حدس زد به همین دلایلی که عرض کردیم. ممکن است دو یا سه نفر بیایند یک عمل را انجام بدهند با دو – سه هدف. یا دو نفر با دو هدف دو عمل متفاوت را انجام بدهند یا یک نفر، دو عمل را با یک هدف انجام بدهد یا یک نفر یک عمل را با دو هدف انجام بدهد، اما نمی‌شود یک عمل بی‌ربط را با هدف‌گیری بی‌ربطی انجام داد. این‌ها شقوق مختلفی است. هم همه این‌هایی که عرض کردم دخالت پیدا می‌کند در ارزشگذاری اخلاقی یک عمل که این عمل چه قدر اخلاقی است؟ آن اخلاقی‌تر است، این‌ها همه یک کار را کردند چطور می‌گویید کار او خوب است کار این بد است؟ برای این که نسبت عمل جسمانی با آن عمل عقلانی هدف‌گیری روحانی و نفسانی آ‌ن مهم است. این کار ممکن است کار بدی نباشد کار خوبی باشد اما تو آدم بدی هستی تو با هدف بدی داری این کار خوب را انجام می‌دهی. و این حرف درست، حرف درست است اما تو آدم درست نیست. این کلمه الحق تو همان کلمة‌الحقی است که یُرادُ بها، هدف‌گیری و اراده باطل از آن شده است. گاهی هم عکس آن ممکن است باشد یعنی یک کسی نیّت خوبی دارد اما فعل مناسب و خوبی را انتخاب نکرده و اشتباه می‌کند. طبیعتاً به آن نتیجه نمی‌رسد چون نسبت فعل و نیّت حتماً باید برقرار باشد. ممکن است دو نفر یک عمل واحدی را در ظاهر انجام بدهند ولی با دو انگیزه یعنی دو هدف را اراده کرده‌اند ممکن است دو نفر با یک انگیزه دو عمل جداگانه و متفاوت را انجام داده باشند ممکن است یک نفر با چند انگیزه به شکل علی‌البدل یک عمل را انجام بدهد یعنی یک عمل را یک روز با یک هدف و منظوری، و روز دیگری یا لحظه دیگری همان عمل را با یک انگیزه و هدف و اراده دیگری انجام بدهد. همین‌طور یک عمل، چندین انگیزه در طول هم می‌تواند داشته باشد و عملاً هم دارد یکی آن هدف اصلی که انگیزه اولیه است آن در واقع ارزش یک عمل را تعیین می‌کند و به آن ارزش می‌دهد یا ارزش آن را می‌گیرد میزان ارزش آن را تعیین می‌کند این همان انگیزه اصلی است که انگیزه اولیه است که اول آن تصور و تصدیق شده توسط فاعل، و اول او اراده شده است او اول و اصیل بوده است گرچه به لحاظ تحقق بیرونی و وقوع زمانی و تاریخی و خارجی او قاعدتاً نتیجه کل آن اهداف و مقدمات میانه است و آخرین هدف می‌شود بعد از همه اهداف میانی محقق می‌شود آخرین هدف در تحقق خارجی است و اولین هدف در تحقق ذهنی. و همان است که ابتدا هدف گرفته می‌شود و بعد دنبال ابزار و مقدمات آن می‌گردیم آن است که ارزش عمل و ارزش عامل، انسان عامل را تعیین می‌کند. همان است که اصالتاً اول به آن نفس ما توجه کرده و بقیه کارهایی که کردیم اداهایی که درآوردیم انگیزه‌های بعدی که به وجود آمد برای این بوده که به آن برسیم و در شعاع آن پیدا شدند همین اولی که اصلی است تعیین کننده است و این است که باعث شده نفس ما به یک عملی متوجه بشود و بعد سراغ مقدمات آن برود. حالا فعالیت‌های سیاسی، علمی، دینی، اقتصادی، همه این‌ها را می‌کند برای این که از طریق این‌ها به آن هدف اصلی برسد آن وقت ممکن است چون آن انگیزه اولیه آن اراده اصلی است که هویت عمل ما می‌شود و هویت اخلاقی به عمل ما می‌دهد و شناسنامه عمل ما و شناسنامه خود ما، چون اصالتاً دنبال آن بودیم. فرض کنید بنده می‌خواهم مشهور بشوم،‌ می‌خواهم محبوب بشوم، می‌خواهم رأی بیاورم، ثروتمند یا قدرتمند بشوم، می‌بینم از طریق مثلاً درس توحید، درس اخلاق، می‌توانم این موقعیت را به دست بیاورم بخاطر آن هدف دنیوی، هدف حیوانی سراغ یک عمل به ظاهر انسان می‌آیم یک عملی که خودش عمل صالح حساب می‌شود اما عامل آدم صالحی نیست. این که بزرگان ما فرمودند اگر درس توحید هم بگویید درس اخلاق هم بدهید درس تدریس قرآن کنید، درس فقه هم بدهید اما هدف اولیه و اصلی‌تان، انگیزه اصلی‌تان، اهداف و امیال حیوانی است، برتری‌طلبی است کسب موقعیت‌های مادی است یا حسی یا خیالی و از این قبیل، کل ارزش این عمل درس توحید است یک ارزش تابع آن میل حیوانی است و یک فعل انسانی نیست یک عمل عقلانی، یک عمل الهی نیست مادی است ارزش آن در حد ارزش همان هدف اصلی است که این کارها را بخاطر آن داریم می‌کنیم مثلاً می‌خواهیم مشهور بشویم، کلاً هر چیز دیگری که دون شأن انسان است و آن‌ها باید ابزار انسان باشد نه این که انسان ابزار باشد و آن‌ها هدف. این تعالیم انبیاء الهی به ماست که تمام انگیزه‌هایی که در طول هم قرار می‌گیرند و اَشکال مختلف عمل، ارزش همه آن‌ها به همان انگیزه اصلی و اولیه برمی‌گردد که آن مورد توجه نفس من قرار گرفت و همه این‌ها ابزار آن و مقدمات آن هستند و خودشان مستقلاً ارزشگذاری نمی‌شوند چون همه برای آن هدف است. خب این اجمالاً بحثی است که کردند و حدود 10- 15 نکته بطور مشخص می‌شود به عنوان جمع‌بندی نظریه اخلاقی اسلام در این دیدگاه بیان کرد و این را تبیین کردند به همین شکلی که عرض می‌کنم.

پس اگر بخواهیم جمع‌بندی بکنیم این شد که فعل انسان، اگر فعل اختیاری است یعنی یک عملی از سرِ آزادی و آگاهی است و هدف‌گیری صورت گرفته، آن قابل ارزشگذاری اخلاقی است اما ارزش اخلاقی آن بستگی به این دارد که آن فعل چه تأثیری می‌گذارد در این انسان را به هدف خلقتش به کمال حقیقی که متناسب با شأن انسان است برساند یعنی آن هر عملی که در خلیفه‌الله کردن انسان مؤثر باشد به همان اندازه ارزش اخلاقی دارد. این جمله، خیلی جمله مهم و کلیدی در این دیدگاه است. ما چطوری به اعمال و افعال و ارزش اخلاقی، نمره اخلاقی و نمره ارزشی می‌دهیم؟ به چه معیاری؟ به این معیار که چقدر به تکامل معنوی و عقلانی ما کمک کند یا مانع آن بشود به همین اندازه. یعنی هر عمل، هر چه آن کمال و تکامل معنوی و عقلانی را بیشتر تأمین بکند ارزش اخلاقی بیشتری دارد اگر نکند ارزش اخلاقی ندارد اگر بر ضد آن عمل کند و ما را عقب ببرد ما را از این کمال دور کند ارزش منفی پیدا می‌کند یعنی ضد ارزش می‌شود، یعنی غیر اخلاقی می‌شود اگر هم هیچ اثری ندارد و در نقطه صفر است ارزش صفر است یعنی به لحاظ اخلاقی این عمل خنثی است نه ما را کامل‌تر کرد نه ناقص‌تر فقط فرصت ما را هدر داد و درجا زدیم یعنی ضرر مستقل دیگر به ما نزده باشد اما فرصت و وقت محدود ما را برای تکامل در این عالم از ما گرفته است. اصل دیگری که به عنوان جمع‌بندی این نظریه اخلاقی قابل توجه است این است که حالا که روشن شد ارزش هر عمل به تأثیر آن در کمال نفس و روح انسانی و ارتقاء و انسانیت در انسان بستگی دارد بنابراین میزان ارزش هر عمل بستگی دارد به نوع تأثیر و مقدار تأثیر آن در این هدف. هدف نهایی چیست آن که از آن به کمال مطلق تعبیر می‌شود نزدیک به آن کامل‌تر شدن، یعنی نزدیک‌تر شدن به خداوند و تقرّب به خداوند که این تقرّب منشأ و معیار همه ارزش‌هاست، دور شدن از خدا، ضد تکامل است و نقص است. نزدیک شدن به خدا تکامل است، عالی‌ترین ارزش و پست‌ترین ارزش، و همین‌طور آن چیزی که ارزش ندارد نه منفی نه مثبت که ارزش صفر و خنثی است به لحاظ اخلاقی. معیار همه این‌ها این شد که هر عمل آگاهانه و آزادانه‌ای که ما را به خداوند نزدیک‌تر کند ارزش اخلاقی آن بیشتر است هرچه نکند کمتر است. اگر ما را از خداوند دورتر کند از کمال مطلق این ضد ارزش است و ارزش منفی اخلاقی دارد نزدیک شدن و دور شدن از خدا و به خدا دقیقاً چیست؟ این بُعد و قرب، این نزدیکی و دوری مکانی و زمانی که نیست، چون خداوند مکان و زمان و موقعیت خاص مادی ندارد پس این نزدیک و دور شدن یک نزدیک شدن و دور شدن مادی نیست بلکه معنوی است و توضیح آن خواهد آمد که به این معناست که هر عملی که صفات الهی را در ما بیشتر تقویت کند و اخلاق الهی را در ما تقویت کند آن عمل ارزش اخلاقی بیشتری دارد و هر عملی که صفات رذیله و رذایل اخلاقی را در ما تقویت کند و سر انسان را به پایین و به ابعاد مادی خودش خم کند و آن را در آن متوقف کند یا در آن متوقل کند، آن به همان اندازه غیر اخلاقی و ضد اخلاقی می‌شود اگر میزان تأثیر عمل در تکامل نفس معیار اخلاقی بود و نه عمل است، بنابراین حتماً آن نقطه وصل فاعل و فعل، عامل و عمل، آنجا باید ببینیم چیست و کجاست؟ آن نقطه وصل اراده انسان است این که چه چیزی را و چرا اراده می‌کند؟ و این همان چیزی است که در اصطلاح ادبیات دینی ما به نام نیّت یا انگیزه و هدف اصلی تعبیر می‌شود. نیّت است که یک عمل را اخلاقی یا ضد اخلاقی می‌کند این یک بُعد آن است. یک بُعد هم این است که آیا با هر نیّت و انگیزه‌ای، با هر اراده‌ای، با هر هدفی، می‌شود هر عملی انجام داد؟ آن هم بحث کردند که نه، هر نیّت با یک یا یک سری از افعال خاصی سنخیت و تناسب دارد و با بعضی از اعمال کاملاً تخالف و تعارض دارد به عبارت دیگر این‌طور نیست که نیّت عامل که ارزش اخلاقی به فعل آن می‌دهد و حُسن و قبح فاعلی ایجاد می‌کند آن تأثیر تامّه دارد و لااقتضاء هست نسبت به هر فعل و عملی و حُسن فاعلی و حُسن فعلی ربطی به هم ندارند با هر نیّتی هر عملی نمی‌شود کرد. شکل عمل، حجم عمل، مقدار آن، کمیّت و کیفیت آن، زمان آن، مکان آن، همه این‌ها حتماً یک تناسبی با آن اراده اصلی و هدف‌گیری اصلی، آن نیّت و انگیزه باید داشته باشد و دارد و به همان اندازه واجد ارزش اخلاقی می‌شود به همان دلیل، یعنی به همان شکل، همان فعل، می‌تواند واجد یک ارزش اخلاقی بشود با یک شکل دیگری اگر همان عمل بشود فاقد ارزش اخلاقی می‌شود مثلاً اگر بنده قصد من خدمت به خلق برای خداست و بی‌ریاست و می‌خواهم به یک انسان محروم کمک کنم همین را به چند شکل می‌شود انجام داد. هر دویش کمک کردن است یک پولی یا مالی را می‌دهی، اما به چه شیوه و در چه زمان؟ کمیّت، کیفیت‌ آن، نوع آن، ادبیات آن، همه این‌ها فرق می‌کند اگر با منّ و اذی به تعبیر قرآن، یعنی منّت گذاشتن، تحقیر کردن و آزار دادن طرف، توهین به او باشد، این انفاق است ولی این ارزش اخلاقی ندارد در واقع این انفاقی که خدا خواسته نیست، ایثار نیست، این حقه‌بازی است اما با شیوه دیگری این کار انجام بشود این ارزش اخلاقی پیدا می‌کند پس ارتباط ارزش اخلاقی با انگیزه و نیت این‌طوری روشن می‌شود که هم فعل و هم فاعل باید یک جنبه‌هایی در ‌آن‌ها باشد که هر دو حَسَن باشند یعنی فعل، عمل صالح و کار درست و خوبی باشد جنایت و خیانت و تجاوز به دیگران نباشد و فاعل هم فاعل حَسَن و درستی باشد یعنی حُسن فعل و حُسن فاعل هر دو باشد، به این معنا که خودِ عمل، عمل صالح باشد نه عمل فاسد یعنی عملی که مناسب باشد با لیاقت انسان و با کمال انسان تناسب داشته باشد آن عمل، ضد کمال انسان در جهت عکس انسانیت نباید باشد از این طرف فاعل فعل اخلاقی هم باید آن فعل و عمل را با انگیزه و هدف انسانی و الهی،‌ هدف عقلانی دست به آن فعل زده باشد تا این کمال، این فعل به این نفس برسد چون آن عمل، خودش یک عمل صالحی است اما چه زمانی در کمال من مؤثر است؟ وقتی که من هم با انگیزه صالح و با نیّت درست آن فعل را انجام بدهم، آن عمل از طریق اراده من به من وصل می‌شود و من را کامل می‌کند یا ناقص می‌کند؟ بنابراین این نوع اراده و انگیزه من، که نقطه وصل فعل و فاعل است آن هم باید درست باشد هدف، نیّت، انگیزه باید درست باشد تا کمالی که در آ‌ن فعل هست به این فاعل برسد نصّ آن کامل بشود و الا من به دیگری کمک می‌کنم فایده این عمل به آن شخص می‌رسد، اما به من در من کمالی ایجاد نمی‌کند و من را رشد نمی‌دهد و منافع دنیوی محدود ممکن است داشته باشد و کلاه مردم را بردارد اما عملاً به من چیزی نرسید، من کامل‌تر نشدم این است که هر دو شرط لازم است حُسن و قبح، هم در فعل و هم فاعل مهم است و این دوتا باید با هم ترکیب بشوند تا ارزش اخلاقی محصول این ازدواج فعل و فاعل است فعل خوب، فاعل خوب. از این‌جاست که ارزش اخلاقی با این ترکیب متولد می‌شود یعنی هم صلاحیت فعل صالح، عمل صالح بماهو عمل، بماهو فعل، جدا از فاعل، و هم صلاحیت فعل از جهت انگیزه فاعل که به صلاحیت فاعل برمی‌گردد این دوتا باید با هم باشد. خلاصه به زبان ساده من باید یک عمل خوب انجام بدهم با نیّت خوب، هدف‌گیری خوب، این دوتا خوب که باشد روی همدیگر این عمل ارزش اخلاقی پیدا می‌کند، چرا؟ چون نفس من را کامل و کامل‌تر می‌کند و من به خداوند نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوم این خلاصه این تعبیر است که بنابراین اگر یک عملی عمل صالح و حُسن فعل خوبی دارد اما فاعل، به نیّت نادرست و بدی و انگیزه‌ای که مناسب با شأن انسان نیست و در جهت کمال انسان نیست آن فعل را انجام بدهد، حُسن فعلی و قبح فاعلی است، بنابراین فعل چون خودش حُسن دارد فواید اجتماعی‌اش را برای دیگران دارد. اما چون قبح فاعلی دارد برای فاعل آن عمل خیر، برای خود تو خیر نیست، برای دیگران خیر است چون عمل، عمل خوبی است اما برای تو خیر نیست چون تو را کامل‌تر نکرد و کمالی برای تو ایجاد نکرد و تو را رشد نداد. و برعکس،‌ حالا از آن طرف، یک نیّت خوب حُسن فاعلی باشد انگیزه درست، الهی، انسان، عقلانی، اما فعل نادرست و فعل غلط باشد سوراخ دعا را گم کردی. هدف تو خدمت است، خیر است اما صدمه زدی، شرّ رساندی، یک عمل فاسدی را انجام دادی. مثلاً با هدف عدالتخواهی بروی دزدی کنی! و از این قبیل. یا اصلاً عملی انجام ندهی، انگیزه، انگیزه خوبی است همیشه خیرخواه است اما از آن خیرخواهانی که هیچ وقت عمل نمی‌کند از آن عدالتخواهانی که هیچ وقت اقدام به عمل صالحی نمی‌کند یعنی هیچ عملی انجام نشود یا عمل فاسد و غیر صالح با نیت صالح و درست انجام بشود این دوتا هم کمالی برای انسان ایجاد نمی‌کنند بلکه ضرر هم می‌زند. پس نیت خوب بدون عمل فایده‌ای ندارد. نیت خوب با عمل بد فایده‌ای ندارد نیت بد با عمل خوب فایده ندارد، فایده ندارد که منظور همین فایده اصلی است یعنی ما انسان را کامل و کامل‌تر نمی‌کند. عمل صالح، نیت صالح و انسان صالح، این دوتا باید با هم باشد. تأکید می‌شود تا انسان را کامل کند و واقعاً رشد بدهد و کامل‌تر کند به تعبیر دینی به خداوند نزدیک‌ترش بکند. بی‌عملی هم بنابراین، ولو آدم خوبی باشی ولو بی‌عمل. این هم رشد نمی‌کنی، هر کمالی با هر فعلی سازگار نیست کمال با فعلی که هم‌سنخ آن کمال باشد آن رشد باشد، سازگار است آن را اقتضاء می‌کند و آن را می‌طلبد. اگر عملی هست که عمل صالح نیست، یعنی حُسن فعلی ندارد خب این عمل فاسد با نیّت صالح و با فاعل صالح که سازگار نیست و قابل جمع نیست آدم درست، آدم خیرخواه که نباید به دیگران شر برساند، و نمی‌رساند مگر استثنائاً مواردی اشتباه و خطا کند که حساب آن خطا جداست. اما اگر یک عمل، فعل، فعل اخلاقی است آگاهانه بدون اشتباه، درست، صورت بگیرد ابتدا آن عامل باید هدف درستی داشته باشد حُسن فاعلی، یعنی باید حُسن فعلی هم باشد، یعنی با عمل درستی این باطن درست را بروز بدهد آن وقت این تکامل‌بخش می‌شود، ارزش اخلاقی پیدا می‌کند و انسان را به خداوند نزدیک می‌کند. نکهت دیگری که در این جمع‌بندی از این تبیین از فلسفه اخلاق آمده است این است که ارزش‌ها، هر کدام یک نصابی دارند و ما ممکن است نمره و تأثیر تک‌تک ارزش‌ها را جدا جدا هر کدام را در رشد و تکامل خودمان اشراف نداشته باشیم و ندانیم ما از کجا می‌دانیم که همه تک‌تک افعال ما کدام‌هایشان در کدام یک از ابعاد و شئون انسان، چه فردی، چه اجتماعی، تأثیر دارد و چقدر تأثیر دارد؟ ما هیچ فرمول دقیق قطعی که همه ارزشها در یک جدولی باشند ما بفهمیم که کدام ارزش چقدر تأثیر دارد و در چه جهتی؟ ما نداریم، و عقل ما نمی‌رسد هرچه هم که بیندیشیم چون اصلاً به همه ابعاد مسئله اشراف نداریم. به یک بخش‌هایی داریم یک مقدار هم عقل، حجّت و کمک است اما جزئیات آن را عقل ما به کمک وحی احتیاج دارد و لذا حُسن و قبح افعال و اعمال را و این که چه اعمالی مناسب هستند و می‌توانند شما را رشد بدهند اگر هدف و انگیزه درستی داشته باشی. کدام اعمال، حتی انگیزه درست هم داشته باشی تو را به رشد نمی‌رسانند و در جهت عکس تکامل تو هستند. کدام خوردنی‌ها؟ کدام آشامیدنی‌ها؟ کدام پوشیدنی‌ها؟ کدام رفتن‌ها و نرفتن‌ها؟ کدام گفتن‌ها؟ کدام کردن‌ها؟ کدام اعمال؟ این‌هاست که ما باید از طریق وحی و دین خدا، کتاب و سنت به کمک ما بیاید، البته این‌جا آن حرف اشاعره را نمی‌زنیم که قبل از این که دین بگوید هیچ عملی نه خوب است نه بد است، نمی‌گوییم حسن و قبح واقعی و نفس‌الامری اعمال وجود ندارد و تابع قرارداد شرعی یا شارع یا هر قرارداد دیگری است. این را نمی‌گوییم. در مقام ثبوت، اعمال، چه شریعت به ما بگوید چه نگوید، چه ما بفهمیم و چه نفهمیم، افعال و اعمال بی‌جهت و خنثی نیستند در واقع هر عملی یک اثری در نفس ما دارد اما به لحاظ اثبات نه ثبوت ما میزان و نوع تأثیر این‌ها را چون اشراف نداریم،‌ اطلاع نداریم و راه اطلاع یافتن هم نداریم عقلاً محتاج هستیم که به ما کمک بشود که از طریق وحی این کمک شده است. آن وقت وحی، کتاب و سنت می‌آید برای ما توضیح می‌دهد که در ابدیت و آخرت، چه رابطة واقعی و نفس‌الامری بین چه عملی با چه اثری هست؟ یعنی بین فعل و نتیجه آن، بین عمل و تأثیر عمل در ما و در شخصیت ما، یک رابطه واقعی است، رابطه علّی و سببی است، اما تفسیر آن توسط دین صورت می‌گیرد. بنابراین وحی و دین، این که چه عملی چه ارزشی دارد یعنی چه تأثیری در تکامل نفس ما و در تقرب به خداوند، برای ابدیت دارد می‌آید آن معیارها و مصادیق را به ما کمک می‌کند که بشناسیم ولی باز ماییم که باید با همین عقل بشناسیم. اما این نور می‌افکند و روشن می‌کند و دارد یک رابطه واقعی را بیان می‌کند. همانطور که رابطه حرارت صد درجه و نتیجه جوشش آب را ما با تجربه و علوم تجربی باید به دست بیاوریم مثلاً رابطه عمل الف و تأثیر ب که چه عملی چه تأثیری در نفس ما دارد و ما را کامل یا ساقط می‌کند آن را هم ما از طریق وحی و دین، عقل ما می‌فهمد و کشف می‌کند در مقام اثبات و کشف. ولی آن رابطه واقعی است. همانطور که اگر ما به آن گزاره تجربی، علم پیدا نکنیم ولی آن یک واقعیتی است و واقعاً آب در صد درجه می‌جوشد چه ما بفهمیم چه نفهمیم. این‌جا همین‌طور است. این عمل الف، اثر ب را دارد، عمل ج، اثر دال را دارد چه ما بفهمیم چه نفهمیم. آن وقت وحی می‌آید به عقل ما کمک می‌کند که ما بفهمیم که یک بُعد آن هدف‌گیری و نیّت توست که از این عمل یا آن عمل دنبال چه هستی؟ و یک بُعد دیگر آن این است که آیا آن اعمال، هر کدام چه ظرفیتی دارند؟ چه اثری دارند؟ آن عمل مثل ماشینی است که شما پشت آن می‌نشینید دوتا بحث است شما با چه انگیزه‌ای پشت رل نشستید و رانندگی می‌کنید؟ این بُعد فاعلی است، دوم این که اصلاً آن ماشین صلاحیت دارد؟ ماشین خراب است؟ درست است؟ ماشین کدام سمت دارد می‌رود؟ سوار کدام ماشین شدی؟ آن به حُسن و قبح فعل و فعلی برمی‌گردد. به عبارت دیگر، رابطه هر فعل و عمل با اثر، و نتیجه‌اش، یعنی تأثیر آن در رشد یا سقوط انسان، این رابطه که قراردادی و جعلی نیست این در مقام ثبوت، محصول حتی شریعت و وحی نیست بلکه در مقام کشف، در مقام اثبات است که آن رابطه واقعی عمل و نتیجه،‌ و تأثیر هر عمل در سرنوشت انسان را ما بدون کمک وحی، یک مواردی از آن را بسیار مشکل است که به آن برسیم یا با تردید می‌رسیم، و مواردی از آن هم اصلاً محال است و خداوند باید به ما بگوید و گفته است. چون این‌جا یک مغالطه‌ای از دو طرف می‌شود یکی تفکر اشعری است که می‌گوید اصلاً چیزی به نام حُسن و قبح واقعی در واقع وجود ندارد تا قبل از جعل الهی و شارع، یعنی تا قبل از این که خداوند امر و نهی بکند اصلاً هیچ عملی، هیچ اثری ندارد، نه خوب است نه بد است. نه مفید است نه مضرّ است،‌ حُسن و قبحی وجود ندارد. این حرف را ما قبول نداریم. یک حرف هم، حرف جریان مقابل است که از آن طرف افراط می‌کند و او می‌گوید که حُسن و قبح و تأثیر و کمّ و کیف هر عمل، در سعادت و رشد انسان، تحقق انسانیت انسان، نیاز به وحی و شرع هم ندارد همه‌اش را خودمان می‌فهمیم و با عقل و تجربه به دست می‌آوریم. این هم حرف کاملاً نادرستی است و هیچ استدلالی پشت آن نیست که این در واقع انکار ضرورت بعثت انبیاء و بی‌نیازی به دین و وحی است. اما آنچه که این‌جا بر اساس مبنای تفکر اهل بیت(ع) است و آن این بود که ما دوتا مقام داریم، یکی مقام واقع که واقعیت چیست؟ آنجا حرف اشعری نادرست است و این حرف درست است که هر عملی در رشد یا سقوط انسان اثری دارد. اما مرحله دوم؛ خب ما از کجا بفهمیم که چه عملی، چه تأثیری در رشد و سقوط انسان دارد؟ این‌جا بخشی از آن را با عقل می‌شود فهمید. بخشی را هم به سختی و با تردید می‌شود فهمید و بخشی را هم نمی‌شود فهمید. لذا برای درک این رابطه نه برای ایجاد این رابطه، برای درک این رابطه، همانطور که در مفاهیم تجربی ما احتیاج به علم تجربی داریم یعنی تجربه کنیم تا بفهمیم این‌جا احتیاج به علم وحیانی داریم. یعنی مخاطب خداوند از طریق رسولانش قرار بگیریم و به ما کمک کند که روشن بشود. این که هر عمل ارادی، هر فعل انسانی، مثبت یا منفی دارد در تکامل انسان، در سعادت ما، چه تأثیری دارد؟ بسیار طیف گسترده و وسیع و متنوعی است و هم قالب عمل و فعل مهم است و هم محتوای عمل که نیّت فاعل باشد. این دوتا با هم هر دو تأثیر دارند.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha